سوار تاکسی شدم،خانمی در کنارم نشست کمی جمع تر نشستم و به در تکیه دادم، کمی از حرکت گذشت کمی شیطنت را در وجودش حس می کردم دستی به ریش هایم کشیدم شاید انگشتر عقیقم و ریشهایم حد و مرز را نشانش دهد اما با خودم گفتم این عقیق و ریشها دیگر حرمت قبل رو نداره الان پوششی شده برای . بگذریم در بحث و جدل با خودم بودم که صدایی گفت آقا با شما هستم! 
همانطور که به جلو خیره شده بودم گفتم بله 
گفت ظاهراً خیلی مذهبی هستی!
گفتم برای شما فرق میکنه؟
گفت نه زیاد، یه سوالی داشتم
گفتم بفرمایید
گفت امام حسین (علیه السلام) چی بهت داده ؟ ( (علیه السلام) رو خودم اینجا بر حسب ادب نوشتم)
گفتم بیشتر از من به شما عنایت داشتند و به شما عطا کردند
گفت به من ! به من چی دادن !؟
گفتم احساس آرامش و جسارتی که بتونید با من صحبت کنید بدون اینکه نگران عواقب و یا مزاحمتی از سمت من باشید.
سکوت کرد.

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتاب آفرینش در دعای عرفه زین قند پارسی نقاشی ساختمان-رنگ مولتی کالر-اجرای کناف وبلاگ جامع معماری عاشقانه های من و مـ‌هلام مجسمه فایبرگلاس,مجسمه پلی استر,مجسمه رزین,مجسمه سازان رولند ghalifarsi پایگاه اطلاع رسانی دانشجویان طراحي داخلي و دکوراسيون